کمی برگ خشک آویشن که سوغات همسرم است و یک تکه زنجبیل که خودم از عطاری خریدم رو توی چایم میریزمو پشت میزم میشینم، سر ناهار، توی کافه که کنار پنجره نشسته بودم چندتایی برف تو آسمون دیدم و همینه که باز سر شوق اومدم برای نوشتن.

من اینروزها به طرز عجیبی آرومم، اغراق نمیکنم در موقعیتهای پرخشم روی خودم تا حد خوبی کنترل دارم، زمان کار یا مطالعه تمرکزم بالاست و مدتهاست که از تپشهای قلبم خبری نیست هرچند که خب از مشکلات هم نمیتوان چشم پوشید، ولی مدتهاست که حال دل من آشوب نیست.

راستش این پست رو نوشتم که رمز این آرامش رو که انقدر آروم و پاورچین به جونم نشست بگم، رمزی که شاید ساده یا پیش پا افتاده به نظر بیاد ولی تا تجربه اش نکنید متوجه حال خوشم، متوجه حجم خوشبختی که به زندگی ام سرازیر شده نمیشوید.

" شکرگزاری"، بله شکرگزاری

راز در شکرگزاری است، دقیقش را نمیدانم ولی مدتیست که هر صبح در زمانی که منتظرم تا قهوه ام دم بکشد تا زمانی که حبابهای ریز بنشینند دوره قهوه جوش در دفتر نیایشهام با خدایم حرف میزنم، شکر میگویم.

از صبحی که بیدار شده ام.

از چشمی که میبیند

قلبی که میتپد

همسرم

پدر و مادرم

همین دیروز بود که خواهرم در ویدیئو کال واتساپ از پریزاد پرسید که " مریم رو دوست داری؟" شیرین جواب داد که " آیه"

آه خدای من، شکر پریزادمشکر پریزادم.شکر پریزادم.

شکر که سالم است که از نعمت مادر و پدر برخوردار است.

بارداری عروسمان.دخترک را حالا با نام انتخابی اش صدا میزنیم.مارال

قهوه دم میکشد.نوشیده میشود.دست خسته میشود.دفترم دارد تمام میشود ولی شکرگزاری ام تمام نمیشود.نمیتواند که تمام شود، دفتر را با اکراه میبندم که حتی نتوانسته ام شکر یک قلم را به جا آورم که کاش بگذارد به حساب ناچیزی ام، که خُرده نگیرد، که ببخشد.

باور کنید یا نه من دلیل این آرامش قلبی ام را فقط و فقط در تلاشم برای شکرگزاری در لحظات پیش از طلوع میدانم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش خصوصی کامپیوتر در تهران پلاک اول Jasmine روز نوشته های یک طلبه Patricia بازاریابی اینترنتی چین چین - مطالب دستچین شده از وب نقاشی ساختمان در تهران و کرج یک برنامه نویس تنها - یک گیک خریدوفروش ملک در اصفهان